۱۳۸۸/۰۶/۰۹

لیبرالیسم؟

کلمه لیبرالیسم

لیبرالیسم(‎(Liberalism یک کلمه انگلیسی به معنی آزادیخواهی هست که از کلمه لاتین (Liber) به معنای"آزاد" گرفته شده است.
نظریات لیبرالیسم

لیبرالیزم نظریه یا سیاستی است که خواهان حفظ درجاتی از آزادی است در برابر تسلط و یا هدایت دولت یا هر موسسه دیگری که تهدید کننده آزادی بشر فرض شود. مهم‌ترین هدف سیاسی لیبرالیزم آزادی شخص است و در ردیف نظامهای فرد گرا است که اصالت را به فرد قائل هستند.

شاخه‌های مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاست‌های متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آنها در چند اصل متحد هستند،که شامل توسعه آزادی اندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولت‌ها، نقش قانون، تبادل آزاد ایده‌ها و یک سیستم شفاف دولتی.

لیبرالیزم معتقد است که مردم اتباع دولت, خود رای نیستند بلکه قانون باید از آنها در زندگی خصوصیشان حمایت کند و در امور عمومی مردم باید از طریق مجلسی که با انتخابات آزاد برگزیده شده بر دولت نظارت کنند.

طبق نظریه لاک، که از لحاظ فلسفی بیش از نظریات دیگران در تکوین لیبرالیسم موثر بود، حقوق طبیعی فرد همواره تحت مخاطره قرار می‌گیرد. و به هیچ وجه قابل تفویض و انتقال نیز نمی‌باشد. به همین جهت نظریه "دولت حمایت کننده" وی مبین این معنی است که "دولت وظیفه حراست از آزادی‌های فردی را دارد نه تحدید و تضعیف آن را."

زمینه های پیدایش لیبرالیزم

در اروپای قرون وسطی، قدرت اجتماعی- سیاسی در اختیار طبقه معینی شامل اشراف و نجبا روحانیون و اولیای کلیسا و فئودالها بود. نظام جامعه چنان بود که فرد از ابتدای عمر تا انتها در طبقه مشخص و غیر قابل تغییری می‌زیست. در زمینه مذهبی نیز سلطه کلیسا در جامعه, حاکم مطلق بود و دستگاه تفتیش عقاید کلیسا به سانسور عقاید می‌پرداخت. در چنین جوی لیبرالیسم پا به عرصه وجود گذاشت. این جریان درحقیقت عکس‌العملی در مقابل خفقان حاکم بر اروپا بود.

در این زمان افکار وجریانهای موافق منافع طبقه متوسط و بازرگانان بود و همواره برای آزادی تجارت و رهایی از چنگ فئودالها و صاحبان قدرت تلاش می‌کردند و لذا با وقوع انقلابهای عظیم و گسترده و با شعارها و عناوینی همچون برابری افراد و داشتن حق رای مساوی و آزادی افراد در تعیین سرنوشت که تا آن زمان اکثریت مردم از آن محروم بودند قدرت از انحصار طبقه‌ای خاص خارج گردید. بنابراین لیبرالیسم به عنوان یک نهضت اجتماعی در اروپا شکل گرفت و هسته مرکزی آن را آزادی‌های فردی و رهانیدن فرد از قید تشکیلات اجتماعی و مذهبی تشکیل می داد.

اصالت فرد و جامعه از دیدگاه لیبرالیسم

لیبرالیسم بر پایه اندویدوآلیسم(مکتب اصالت فرد Individualism) و اومانيسم(انسانگرائی Humanism) بنا شده است.

اینان چون سرشت انسان را به طور طبیعی نیک می‌شناسند بنابر این نظریه "اگر تأمین منافع فرد وآزادی‌های او در جامعه به طور کامل صورت پذیرد، این امر خود به خود به تامین مصالح اجتماعی نیز منتهی خواهد شد." محدود ساختن آزادی‌های فردی در هیچ صورت صلاح نیست، بلکه تمام اختلالات در زندگی انسانی از همین جا ناشی می شود که دولت یا هر مرکزیت متمرکز اجتماعی دیگر به تضعیف فرد و تحدید آزادی عمل او مبادرت ورزد. این دخالت در قالب قوانین و نظامات حقوقی که منجر به محدود ساختن آزادی‌های فردی به خصوص در زمینه اقتصادی می‌شود سبب ایجاد فساد است .

لیبرالیسم و اقتصاد

لیبرالیسم در زمینه اندیشه‌های اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی در برابر هر نوع انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است.

لیبرالیسم و مذهب

لیبرالیسم مذهبی یعنی اعتقاد به حق هر کس در انتخاب راه پرستش خداوند یا بی‌ایمانی است. این بیشتر به این معنی است که دولت یا حکومت دخالتی در اعتقادات مردم ندارد و آنها در انتخاب راه و مسلک خود آزاد هستند. بی‌ایمانی یا سکولار هم به این معنی است که شما کارهایی که انجام می‌دهید بر اساس آموزه‌های یک دین مشخص نیست بلکه بر اساس تفکر و خواسته خودتان است. ليبراليسم از مديريت علمي پيروي مي كند و با مديريت فقهي مخالفت است.

فایل پی دی اف :لیبرالیسم چیست؟

دانلود فایل پی دی اف :لیبرالیسم چیست؟

منابع (با تلخیص ) :
کتاب فرهنگ سیاسی-داریوش آشوری
www.wikipedia.org
www.daneshnameh.roshd.ir

کتابخانه ایشیق یول

فلسفه چیست؟
لیبرالیسم ؟
تمدن های خاموش1
پرولتاریا؟
سوسیالیزم؟

۱۳۸۸/۰۶/۰۸

فلسفه چیست؟

کلمه فلسفه
لفظ فلسفه ریشه یونانی دارد این لفظ معّرب کلمه «فیلوسوفیاPhilosophia» است. فیلوسوفیا مرکب است از دو کلمه : «فیلو» به معنی دوستداری و «سوفیا» به معنی دانایی؛ پس کلمه فیلوسوفیا به معنی دوستداری دانایی است.

فیثاغورس اندیشمند و ریاضیدان بزرگ یونان اولین کسی بود که خود را «فیلوسوفوس» یعنی دوستدار دانایی خواند. افلاطون هم, «سقراط» را «فیلوسوفوس» معرفی می کند.

پیش از سقراط ,گروهی پدید آمدند که خود را «سوفیست» یعنی دانشمند می نامیدند . این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقت و واقعیت می گرفتند. ایشان می گفتند هر کس هر چه خودش بفهمد همان حقیقت و واقعیت است و برای حقیقت و واقعیت, ارزش و اعتباری جدا از ادراک آدمی قائل نبودند. سوفیستها در استدلالهای خود مغالطه می کردند, یعنی استدلالهایی به کار می بردند که ظاهراً درست به نظر می رسید اما در واقع غلط بود.
بتدریج کلمه سوفیست مفهوم اصلی خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت. کلمه «سفسطه» در زبان عربی از لفظ سوفیست گرفته شده است و اکنون معنای رایج آن مغالطه کاری است.

اصطلاح فلسفه در بین مردم

فلسفه حوزه‌اي از دانش بشري است كه به پرسش و پاسخ درباره مسائل بسيار كلي و جايگاه انسان در آن مي‌پردازد؛ مثلاً اين كه آيا جهان و تركيب و فرآيندهاي آن به طور كامل مادي است؟ آيا به وجود آمدن يا به وجود آوردن جهان داراي هدف است؟ آيا ما مي‌توانيم پاسخ قطعي بعضي چيزها را بيابيم؟ آيا ما آزاد هستيم؟ آيا ارزشهاي مطلقي وجود دارند؟ تفاوت اصلي فلسفه يا علم در اين است كه پاسخهاي فلسفي را نمي‌توان با تجربه يا آزمايش تاييد كرد. مقصود از فلسفه «تبیین عقلانی» یک واقعه یا پدیده است.گویی آدمی در مقابل حوادث جهان دچار حیرت می شود و برای زدودن حیرت و فهم حقایق امور است که به سوی فلسفه می رود. ارسطو می گوید: «اعجاب و حیرت است که نخستین اندیشمندان و همچنین مردم امروز را به بحثهای فلسفی کشانیده است.»
فلسفه و علوم انسانی

در رشته های مختلف علوم انسانی مانند روانشناسی و جامعه شناسی, اقتصاد, سیاست و حقوق, نظریات دانشمندان, بسته به اینکه چه تصویری از انسان داشته باشند, فرق می کند. این دانشمندان در باره ماهیت و حقیقت «انسان» عقایدی دارند که اثبات آن عقاید از راههای علمی و تجربی ممکن نیست و همان عقاید اساس و شالوده نظریات آنها در رشته های علوم انسانی است.
1.فلسفه و راوانشناسی

روانشناسی علمی است که در آن حالات روانی و رفتار آدمی تحقیق و بررسی می شود. اگر فیلسوفی معتقد باشد که انسان به غیر از جسم مادی ,صاحب یک روح غیر مادی هست, روانشناسان پیرو او با روانشناسان پیرو مکتب فیلسوفی که معنقد به روح نیست فرق خواهد کرد.
2.فلسفه و جامعه شناسی

«جامعه عبارت است از تجمع گسترده ایی از مردم با عقاید و سنتها و روشهای زندگی و منافع اقتصادی و سیاسی مشترک, که برای رسیدن به هدف های مشترک خود, آگاهانه با یک دیگر تعاون عمومی دارند.» و فلاسفه در مورد مسائل متعدد این شاخه به بحث و گفتگو می پردازند.
الف.اصالت فرد و اصالت جامعه
بعضی از جامعه شناسان در نظریات خود اهمیت و اصالت را به «فرد» می دهند و بعضی آن را به «جامعه» می دهند. آن دسته که اصالت را به «فرد» قائل هستند «جامعه» را چیزی جز مجموع افراد نمی دانند و برای جامعه جدای از افراد حیثیت و وجود مستقلی قائل نیستند و تمامی نظریاتشان را بر این اساس بنا می کنند.
ب. انسان و پایگاه طبقاتی او
از مباحث جامعه شناسی که ریشه در بینش فلسفی جامعه شناسان دارد, این مطلب است که آیا انسان, موجودی است کاملاً تابع پایگاه طبقاتی خود و یا اینکه انسان می تواند خود را از تأثیر مطلق و بی قید و شرط پایگاه طبقاتی خود آزاد سازد؟آزاد بودن انسان یا مجبور بودن و تابع بودن او نسبت به شرایط پایگاه طبقاتی او, یک بحث فلسفی است.
3. فلسفه و علم سیاست
یکی از مسائل مهم در علم سیاست این است که حکومت بر مردم حق چه کسانی است. و مردم باید از چه کسی یا چه کسانی اطاعت کنند؟ بسیاری از جامعه شناسان غربی, اقتدار و مشروعیت سیاسی را متعلق به «اکثریت» مردم یک جامعه می دانند و معتقدند که اقلیت باید تابع رأی اکثریت باشد.
4.فلسفه و علم اخلاق
در اخلاق همه جا صحبت از خوبی و بدی و بایدها ونبایدها است. و راستگویی و وفای به عهد و ادب جزو کارهای خوب هستند و دروغ و بدقولی و تکبّر جزو کارهای بد. در اینجا این سوال به وجود می آید که اساس و شالوده چنین تقسیماتی چیست؟ و چه کسی این تقسیمات را انجام داده؟ پیداست که جواب اینها در خود اخلاق یافت نمی شود و باید به سراغ «فلسفه اخلاقیات» رفت.
5. فلسفه و علم حقوق
یکی از مسائل اساسی علم حقوق این است که «جرم» چیست؟ و «مجرم» کیست؟ و چه کسی باید برای مجازات مجرمان «قانون» وضع کند؟ سوال مهم دیگر این است که چرا باید اشخاص مجرم «مجازات» و «تنبیه»شوند؟ و چه کسانی حق دارند که کار مجازات را انجام دهند؟ و فیلسوفان در مورد این مسائل با هم به بحث می نشینند.